امروز : 10 آذر 1403
معاونت آموزشی
دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی کاشان
  • 1392/05/28 - 09:54
  • 46
  • زمان مطالعه : 3 دقیقه
  • /ZyFw

دغدغه شهید علمدار در جنگ نرم

اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .



دغدغه شهید علمدار در جنگ نرم



اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .



اما آن شب فرق می کرد . رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ. آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود . یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.



مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد.



بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود . رو به من کرد و گفت:



« مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»



معنی این حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح دادو گفت:« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ، مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها .



باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»



گفتم :«خب اگه این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»



برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست می شه.اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان ( ارواحنا فداه).»



بعد شروع کرد به توضیح دادن : « ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم . باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارا دعوت کنند . باید خودمان برویم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم ، بی فایده است . کلام ما تأثیر نخواهد داشت .»



اون شب بیاد موندنی گذشت. فراموش نمی کنم سید می گفت:« من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم! اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»



صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آوردو به من نشان داد. گفتم :« این چیه؟!»



گفت:«منشور درست زندگی کردن!»



از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر ،بریدة روزنامه چسبانده!



در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.



سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود . در هر صفحه دربارة سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته بود.سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن ، بلکه برای عمل کردن به سیره شهدا.



گذشت .چند ماه بعد از منطقه برگشتیم به شهرهایمان .و سید برای نبردی دیگر لباس رزم پوشید وشد سرباز ولایت در جبهه جنگ نرم . سید توی شهر درمقابل طوفان تهاجم فرهنگی پناهگاه و خاکریزی برای جوان های استان درست کرد ، خاکریزی با دو یال . یال توسل به اهل بیت (علیهم السلام) و یال زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان.



سید سنگر اصلیش تو شهر ساری بود و مجید هم سنگرش تو بابلسر .با فکر و نظر سید بود که همایش ها و محافل لاله های زهرایی ( سلام الله علیها)کم کم پا گرفت ، هرچند خودش تو سایه بود و تا مدتها کسی خبر نداشت که ایده اصلی این کارها از ذهن پاک چه کسی نشأت گرفته.



سید همون طوری که گفته بود تو سن سی سالگی بر اثر عارضه شیمیایی به آسمان ها پر کشید و علم لاله های زهرایی سلام الله علیها به دوش آقا مجید افتاد .در طول این 24 سال لاله های زهرایی سلام الله علیها فراز و فرود بسیاری داشت ولی به لطف خدا و عنایت شهدا هنوز سر پا ایستاده و ان شاءالله به مدد شهدا به رسالت زینبی خود ادامه می دهد .



 



                                                                                                       جهت شادی ارواح طیبه شهداء صلوات



  • گروه خبری : اخبار معاونت
  • کد خبر : 93057
کلمات کلیدی
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم